kimia-ss

وقایع تاریخی با نگاه جامعه شناختی

kimia-ss

وقایع تاریخی با نگاه جامعه شناختی

بررسی حوادث تاریخی و تاثیرات آن بر
بنیان های جامعه و ایجاد روش ها و آداب جدید برای رهایی از خفقان های شکل گرفته
در بزنگاه های تاریخی

بایگانی

صفاریان

 

 صفاریان دودمانی ایرانی بودند که بر بخش هایی از ایران و افغانستان و تاجیکستان و پاکستان کنونی حکومت می کردند پایتخت ایشان شهر زرنگ (زرنج) بود و آنان را از نوادگان ساسانیان می دانستند که پس از حمله اعراب به سیستان مهاجرت کرده بودند ( با این حال این ادعا به اثبات نرسیده است.)

در زمان صفاریان زبان فارسی زبان رسمی شد و تا حدودی از مرگ تدریجی آن جلوگیری شد ، به طوری که یعقوب لیث دستور داد در کاخ او تنها به زبان فارسی دری سخن گفته شود و تکلم به زبان عربی دارای مجازات بود ، همچنین یعقوب لیث از شاعران بسیاری حمایت می کرد.

یعقوب لیث بعد از تشکیل حکومت خود ابتدا به کرمان و شیراز حمله کرد و آن صفحات را تسخیر نمود ، سپس به خراسان رفت و آنجا را فتح کرد و حکومت طاهریان را نابود ساخت . وی سپس به طبرستان رفت ، ولی در جنگ با علویان طبرستان شکست خورد و عقب نشینی کرد .

یعقوب لیث صفاری همیشه آرزو داشت روزی حکومت بنی عباس را سرنگون کند ، به همین جهت با لشکری فراوان خوزستان را تسخیر کرد و به سوی بغداد حرکت نمود ، اما در جنگ با خلیفه شکست خورد و به شدت زخمی شد. در اواخر عمر دوباره با لشکرخود خوزستان را تسخیر کرد و قصد داشت دوباره با خلیفه جنگ کند اما در همین زمان به طور ناگهانی بیمار شد و کمی بعد از دنیا رفت .

بعد از یعقوب ، برادرش عمرولیث فرمانروای سیستان و کرمان شد . عمرو همچون برادرش مردی بسیار شجاع بود با این حال در ابتدای حکومت با خلیفه بیعت کرد اما پس از چندی در زندان خلیفه کشته شد .بعد از درگذشت عمرو تعداد دیگری از خاندان صفاری در نواحی شرقی و جنوبی ایران حکومت کردند. در این دوران با قدرت یابی سامانیان ، قدرت صفاریان رو به افول نهاد و مدتی را تحت نظارت سامانیان حکومت کردند ، با این حال حکومت محلی خاندان صفاری در سیستان تا سال 393 هجری  قمری که محمود غزنوی ، سیستان را به تصرف خود درآورد ، ادامه یافت.

در برخی منابع تاریخی ، صفاریان از جمله یعقوب لیث صفاری را متهم به تشیع کرده اند. از جمله خواجه نظام الملک طوسی در سیاست نامه ، یعقوب را تحت تاثیر فردی به نام  ابوبلال دانسته که یعقوب را به مذهب اسماعیلیه دعوت کرده بود. انتساب یعقوب لیث به تشیع در منابع متاخر نیز مطرح شده است . به نظر برخی پژوهشگران اختلاف یعقوب لیث با خلیفه عباسی و حمله به مقر خلافت در رواج چنین اتهامی بی تاثیر نبوده است.

 

منابع :

-تاریخ ایران کمبریج ، ترجمه حسن انوشه ،انتشارات امیرکبیر

-تاریخ سیستان از آمدن تازیان تا برآمدن دولت صفاریان ، ترجمه حسن انوشه ، انتشارات امیرکبیر

-تاریخ ایران زمین ، دکتر محمد جواد مشکور

-تاریخ تشیع در ایران ، رسول جعفریان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۶ ، ۱۶:۱۸
همای سعادت


تاریخ بیهقی

 

 

 مولف تاریخ مسعودی ، معروف به تاریخ بیهقی ، خواجه ابوافضل محمدبن حسین   بیهقی دبیر است . این مرد نامی به سال 385 هجری در ده حارث آباد از ولایت   بیهق تولد یافت و در نیشابور تحصیل علم کرد و سپس با سمت دبیری وارد دیوان  رسالت محمود غزنوی شد و زیر دست خواجه بونصر مشکان رییس دیوان رسالت شاگردی کرد و به استاد خود اختصاص تمام یافت و چون بونصر در 431 به روزگار سلطنت سلطان مسعود غزنوی درگذشت و بوسهل زوزنی ریاست دارالانشا سلطنتی یافت بیهقی برکار بود و به حقیقت دیوان رسالت را او تدبیر و اداره می کرد . پس از چندی در زمان سلطنت عبدالرشید خود رییس دیوان رسالت شد و به گفته ی علی بن زید بیهقی معروف به ابن فندق تاریخ بیهق ، به جهت مهر زنی ، این مرد نامی را قاضی در غزنی حبس فرمود . ظاهرا پس از خروج از حبس ، دیگر به خدمت دیوانی نپرداخت و عمر در کار تصنیف و تالیف کرد تا در صفر 470 هجری از جهان رفت . تنظیم تعلیقه ها و یادداشت ها و به صورت تاریخ درآوردن آن ها حدود سال های 450 و 451 هجری صورت گرفته است.

از آثار او « تاریخ آل سبکتگین » است که به گفته ی ابن فندق (درتاریخ بیهق) سی مجلد زیادت بوده است وقسمتی ازآن به نام

«تاریخ مسعودی» مشهور به«تاریخ بیهقی» باقی است؛و دیگر

« زینة الکتاب » است ، در آیین و آداب کتابت که به گفته ی ابن فندق در آن نامه های دیوان  ( مراسلات دیوانی ) را گرد کرده بوده است اما این کتاب به دست نیست و از آن با عنوان « کتاب مقامات » یا

« مقامات محمودی » نیز نام برده شده است . و نیز رساله ای در شرح بعضی لغات بدو منسوب است که نسخه ای از آن در کتابخانه ملک تهران است.

قسمت بازمانده آل سبکتگین تاریخ سلطنت مسعود غزنوی است و شاید مقامات محمودی که به وی نسبت داده اند قسمت سلطنت محمود همان کتاب باشد که به این اسم خوانده شده است . و نیز رساله ای که برخی از نامه های سلطنتی را در آن درج کرده بوده است و خود او نام می برد محتمل است همان « زینة الکتاب » مذکور باشد.

تاریخ بیهقی ، مجموعه ای است بسیار سودمند که علاوه بر اطلاعات تاریخی حاوی فواید جغرافیایی و آداب اجتماعی نیز هست  و نکات باریک در شناخت جامعه دارد . این کتاب از نظر کلمات و عبارات و تعبیرات و هنر نویسندگی از کتابهای مهم ادب فارسی به شمار است ، وصف ها و نکته سنجی ها و موشکافی ها ی با ارج بسیار در آن یافت می شود و در میان ادبیات دیوانی اثری پربهاست ، در نحوه ی تاریخ نویسی با موازین علمی و هنری منطبق است ، کامل ترین سند تاریخ زمان سلطان مسعود غزنوی و دقیق ترین نوشته در نقل جزییات وقایع و حوادث عصر اوست . بیهقی دوشادوش بحث حوادث مهم تاریخی ، از مسائل اجتماعی و عناصر موثر در اجتماع آن عصر ، از دیوان و دربار و آیین های فرمانروایی ، از مقامات و مناصب ، از دودستگی ها و کارشکنی ها و خصومت ها ، از نظامات و رسوم عقاید و عادات سخن می گوید . وی همه مورخ یا داستان پرداز نیست . کتاب او در رشته های مهم ادب فارسی و دیوانی و انشایی و توصیفی و واقعه نگاری مقامی والا دارد .

بیهقی در تشخیص زشت از زیبا و عیارگیری ، در نقل وقایع و اخبار و نیز در تالیف کتاب می گوید : «اخبار گذشته را دو قسم گویند ، و آن را سه دیگر نشناسد : یا از کسی بباید شنید و یا از کتابی بباید خواند» و بعد متذکر می شود که شرط این اعتقاد آن است که «گوینده ثقه و راستگو باشد و نیز خرد گواهی دهد که آن واقعه درست است.» و خود در تالیف کتاب با دقتی خاص بر این دو ماخذ تکیه کرده است ، آن جا که کتابی نقل مطلب می کند گذشته از آن که به نام و مشخصات آن اشاره دارد نویسنده ی آن را از جهات مختلف بررسی می کند .و اگر از راوی خبری از کسی می شود ، سخن او را نخست به دقت استماع می کند و بعد نقل می کند ، و هر دو گروه را به محک راستگویی بیغرضی و وثوق می آزماید و به تعبیر فقها توثیق می کند و ما اگر به گفته ی خود او را در این باره گوش بسپاریم بهتر خواهد بود ، می گوید : «من که این تاریخ پیش گرفته ام التزام این قدر بکرده ام تا آن چه نویسم یا از معاینه من است یا از سماع درست از مردی ثقه.»

بزرگترین حسن تاریخ بیهقی این است که بیشتر مطالب آن از مشاهدات نویسنده و از یادداشت های دقیق و منظم خود اوست که به روزگار دراز و با دلبستگی بسیار برداشته است و خود از آن ها به «تعلیق»  تعبیر می کند . وی در خدمت بزرگان عصر و در مصاحبت ناموران کشور از سپاهی و دیوانی و در بارگاه ملوک زمان عمر گذارده است و ار موقع مساعد خویش در دربار اغتنام فرصت کرده و مشاهد عینی بسیاری حوادث شده است و شغل دبیری که در دیوان رسالت داشته به وی شایستگی نگارش تاریخ داده ، و با دقتی که ذاتی و فطری اوست به ثبت وقایع پرداخته و به سبب امانت و راست گویی بر حقایق نقش ثبات و دوام زده و هنرمندی و قدرت هر حادثه را چنان که بوده ، در نوشته ی خویش منعکس داشته است .

عبارات و تعبیرهایی نظیر «و این همه به دیدار من بود که بوالفضلم» یا «گوینده این داستان از دیدار خویش چنین گوید » یا «من که این تاریخ پیش گرفته ام التزام این قدر بکرده ام تا آن چه نویسم یا از معاینه من است یا از سماع درست از مردی ثقه.» حقیقت این است که تاریخ بیهقی به حق شاهکار فن تاریخ نویسی است و تاریخ او از چند جهت نمونه تاریخ نویسی خوب است و بیهقی از بسیاری جهات مورخ واقعی به شمار می رود.

در جایی دیگر بیهقی اشاره می کند : «هرچند این قوم که من سخن ایشان می رانم بیشتر رفته اند و سخت اندکی مانده اند ، مرا چاره نیست از تمام کردن این کتاب تا نام این بزرگان بدان زنده ماند و نیز از من یادگاری ماند که پس از ما این تاریخ بخوانند...»

نکته دیگر این که بیهقی هیچ گاه نتیجه گیری از وقایع و بخصوص از حکایات و شواهد و امثال را از یاد نمی برد همچنان که تجسس علل وقایع را بدست فراموشی نمی سپرد.در ذکر هر حادثه و بیان هر گوشه زندگی کسی ، دقیقا متوجه است که به نتایج برسد تا علت و ریشه واقعه از افق و دید خواننده به یک سو نرود.نتایجی که می گیرد حق و واقعی است.جانبداری از کسی ندارد ، قلم عفو بر گناه کسی نمی کشد و کسی را بی ارتکاب خطایی مجازات نمی کند ، به قول معروف سر بی گناه را به پای دار نمی برد.تا چه رسد که بالای داربفرستد ، حتی خویشتن را نیز در این داوری از یاد نمی برد که در خور آفرین است یا از درنفرین .

از نمونه نتیجه گیری های اوست پس از داستان حصیری و انتقامی که احمد بن حسن میمندی وزیر از وی گرفت :

«و هر کس این مقاله بخواند به چشم خرد و عبرت اندر این باید نگریست نه بدان چشم که افسانه است . تا مقرر گردد که این چه بزرگان بوده اند . و من حکایتی خوانده ام ، در اخبار خلفا ، که به روزگار معتصم بوده است (حکایت افشین) و لختی بدین ماند ، که بیاوردم اما هول تر از این رفته است ، واجب تر دیدم به آوردن ، که کتاب ، خاصه تاریخ ، با چنین چیزها خوش باشد ، که از سخن ، سخن می شکافد تا خوانندگان را نشاط افزاید و خواندن زیادت گردد.»

در واقعه مرگ استاد خود بونصر مشکان با بی بطرفی و حق شناسی عمیق داد سخن می دهد که در آن میان می نویسد :« و چون مرا عزیز داشت و نوزده سال در پیش او بودم ، عزیزتر از فرزندان وی ، و نواختها دیدم و مال و جاه و عز یافتم ، واجب داشتم بعضی از محاسن و معالی وی ، که مرا مقرر گشت بازنمودن و آن را تقریر کردن. و از ده یکی توانستم نمود. تا یک حق را از حق ها که در گردن من است بگزارم.» و انصاف این است که در سراسر کتاب جایی نیست که ذکر کفایت و درایت و عاقبت نگری و حق شناسی و خویشتن داری آن بزرگ مرد را فرو گزارده باشد همچنان که نکته ها و تدبیرها و چاره گری های دیگر بزرگان خیراندیش را از جاودانی ساختن در تاریخ خویش دریغ نداشته است و باز از تذکار زشت کرداری و ناشیرینی حرکت کسی هم سرباز نزده است .

عبارت :«محال است چیزی نبشتن که با ناراست ماند که این قوم که حدیث ایشان یاد می کنم سال های دراز است تا گذشته اند و خصومت های ایشان به قیامت افتاده است.» و نیز « در تاریخی که می کنم سخنی نرانم که به تعصبی و تزیدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند شرم باد این پیر را »

حد انصاف و نهایت راستی و پاکبازی است که سخن را با آن در حق مقام انسانی ابوافضل بیهقی ختم می کنیم و به نوشته ی وی و هنر نویسندگی او می پردازیم .

محمد تقی بهار در سبک شناسی ، کتاب تاریخ بیهقی را از جنبه ادبی چنین نقد کرده است :

« نثر تاریخ بیهقی چنان که گفتیم سیر و تطور نثر فارسی را از سادگی به سوی نثر فنی نشان می دهد ، بدین شرح که در نثر قرن چهارم سعی نویسنده این بود که حاق مطلب را بیان کند با نهایت ایجاز ، اما نثر در قرن پنجم هجری توصیف و تعریف و به اصطلاح منظره سازی و بیان حال به طریق شاعرانه است و نویسنده سعی می کند که به کمک الفاظ و اصطلاحات تازه و مستعمل در گفتوگو های روزانه و به کار بردن جمله های پی در پی مطلب را کاملا روشن کند و وقایع را به طریقی بیاراید که خواننده را در برابر آن قرار دهد و به تمام اجزا هر واقعه رهنمونی کند ، این سبک حقیقی ترین سبک نثر است که از قید ترجمه بیرون آمده و قدری نمک شعری هم در آن پاشیده شده است. البته در این زمان حذف افعال به قرینه و ورود لغات تازی جدید و ایراد کلمات تنوین دار و شکل جمله بندی به طرز خاص عرب و جمله های تازی بدون قصد ارسال مثل " که " متصل به عبارات پارسی و متمم عبارات قرار داده شده است و حذف قسمتی از جمله برای احتراز از تکرار و همچنین لغانت و امثال و اصطلاحات فارسی زیبا و شیرین که متداول در زبان محاوره آن روزگار بوده است فراوان است .»

و بر تاریخ بیهقی این خصوصیات نثر قرن پنجم انطباق کامل دارد. بیهقی خوذ گفته است :« هیچ چیز نیست که به خواندن نیرزد.» اما این سخن او درباره ی نوشته ی خودش از فروتنی و گشاده صدری بر کنار نیست و حقیقت آن است که سخن وی قند مکرر است و به تکرار و استمرار و دوباره و ده بار خواندن می ارزد و هر بار شیرینی و ارزشی بیش از پیش دارد.                  

 

 منابع :

گزیده تاریخ بیهقی ، به کوشش دکتر محمد دبیر سیاقی

متون تاریخی به زبان فارسی ، به کوشش دکتر عبدالحسین نوائی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۶ ، ۱۰:۴۷
همای سعادت

در این پست بنا داریم توضیح مختصری از تاثیر افکار و عقاید مولانا در جوامع غربی را شرح دهیم




کلمن برایان بارکس (به انگلیسی: Coleman Bryan Barks) (متولد ۱۹۳۷ در چاتانوگا، تنسی) شاعر و مترجم آمریکایی و استاد بازنشسته زبان انگلیسی دانشگاه جورجیا (۱۹۶۷–۱۹۷۷)[۱] است. او را به‌ویژه در آمریکا و ایران، برای ترجمه اشعار مولوی می‌شناسند.[۲]

ترجمه اشعار مولانا

در سال ۱۹۷۶ رابرت بلای اشعاری از مولوی را به بارکس نشان می‌دهد و می‌گوید که این کلمات باید از قفس خود رها شوند. بارکس که زبان فارسی نمی‌داند بعد از ملاقات با «رابرت بلای» با استفاده از ترجمه‌های قبلی شروع به ترجمه اشعار شاعر عرفانی مولانا نموده‌است.[۳] این اثر در بیست مجلد منتشر شده‌است. هم اکنون بیش از ۵۰۰٫۰۰۰ نسخه از مجموعه کتاب‌ها و آثار مولانا به زبان کلمن بارکس در آمریکا به فروش رسیده‌است که حکایت از محبوبیت و موفقیتی بزرگ برای شاعر ایرانی و مترجمش دارد.[۴]

نشریه آمریکایی «بوک لیست» در معرفی ترجمه بارکس می‌نویسد: «ما بی هیچ تردیدی امتیازی ویژه به کلمن بارکس می‌دهیم چرا که کاری کرده تا برگردانی مدرن، زنده و دریافتنی از آثار شعری رومی بهترین و شناخته شده‌ترین شاعر عرفانی جهان، را در دسترس خوانندگان آمریکایی قرار دهد.»[۵]

در زبان انگلیسی، ترجمه‌های کولمن بارکس از مولوی بسیار شیوا و خوش‌آهنگ و نافذ است[۲] و ترجمه‌های او مدت‌ها در فهرست پرفروشترین کتاب‌ها در آمریکا قرار داشت.[۶]

در ۲۷ اردیبهشت سال ۱۳۸۵ بارکس به همراه بلای از ایران دیدن کرد. در این سفر و به هنگام بازدید آن‌ها از دانشگاه تهران دکتری افتخاری دانشگاه تهران رشته زبان و ادبیات فارسی[۷] به کلمن بارکس اهداء شد.[۸]

رابرت بلای که برنده جایزه چندین جایزه معتبر شعر آمریکاست، دربارهٔ این کتاب نوشته‌است: «کلمن بارکس رومی را شناور بر دریاچه جورجیا یافت و او را به زندگی بازگرداند. چه نعمت بزرگی! کلمن بارکس براساس شعر مولانا همه شب را بیدار ماند تا خوانندگان مشعوف شوند.»[۵]

در پی انتشار ترجمه‌های کولمن بارکس از اشعار مولوی، اشخاص معروفی چون مدونا، خواننده پاپ آمریکایی، به این آثار علاقه‌مند شدند و علاقه آنان خیل عظیمی از مردم را نیز متوجه مولوی ساخت.[۲]

آثار

از جمله کتاب‌های ترجمه شده بارکس می‌توان «رومی اصل»، «کتاب عشق»، «روح رومی» و «غرق شده» را نام برد.[۱]



منبع : سایت ویکی پدیا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۶ ، ۱۰:۳۲
همای سعادت
در دوران خلافت عباسیان و حتی قبل تر ، گروه های مذهبی در ایران به چندین دسته تقسیم شدند.عده ی زیادی به دنبال نجبای ارضی ، اسلام سنی را پذیرفته بودند ، گروهی دیگر همچنان دین زرتشت را الگوی خود قرار می دادند ، چون ولایت جنوبی مهم فارس و نواحی دور افتاده جنوب شرقی. و سرانجام این نکته که شکل تشیع اسلام از خیلی قدیم در نواحی مرکزی ایران از جمله قم ریشه گرفته بود.با تمام این تفاسیر و پراکندگی های مذهبی میان اقشار مختلف ایران ، عباسیان متوجه این موضوع شدند که ایرانیان خواستار فرمانروایی خود بر سرزمین هایشان هستند.و این مهم به ویژه در خراسان قوت بیشتری داشت ، چرا که به لحاظ جغرافیایی دسترسی به آن مناطق دشوارتر بود به همین دلیل هارون الرشید پسرش المامون را به بخش های شرقی ایران برای حکمرانی فرستاد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۶ ، ۰۰:۴۱
همای سعادت


چند مقاله از استادمحمدرضا شهیدی پاک – دکتری تخصصی تاریخ و تمدن ملل اسلامی، استادیار دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکز

شهر های اسلامی در اسپانیا دوره اسلامی

اسپانیا با ورود دین اسلام به تدریج بوسیله شهرسازی و معماری اسلامی چهره شهرهای اسلامی پیدا کرد ، اندلس در ترکیب با فرهنگ و شهر سازی ومعماری گوتی سبک اندلسی دوره اسلامی پدید امد. تغییرات شهری در اسپانیا که با تغییر نام شهر اغازشد به تغییر در ماهیت و زبان و رفتار وپوشش و خوراک مردم منجر شد .

نقش بنی حفص در گسترش آموزش و نهاد های اموزشی در افریقیه

اروپا قرون و سطی شاهد ظهور جریان جهانی تعلیم و تربیت همزمان با ظهور اسلام است. اسلام تعلیم وتربیت را در ابعاد گوناگون آن توسعه داد و متون و شیوه ها و نهادهای آموزشی و تأسیسات تمدنی جدید تعلیم وتربیت تأسیس کرد. پژوهش حاضر بیان نمونه های گسترده و کامل از تعلیم و تربیت اسلامی است که نهادها و شیوه ها و مواد و متون درسی و اساتید در آن ذکر شده است و سیمایی از یک دوره از نظام تعلیم و تربیت اسلامی تر سیم شده است. این دوره از ادوار تاریخ تعلیم و تربیت ا سلامی که به وسیله دولت اسلامی حفصیان در افریقیه تأ سیس شد، جایگاه ویژه در تاریخ تعلیم و تربیت جهانی دارد زیرا نقش اسا سی در انتقال علوم و معارف به اروپا و تأ سیس نخستین نهادهای آموز شی به اروپا به ویژه در ایتالیا در نزدیکی مرزهای تونس پایتخت حفصیان دارد.

جلو ه های فرهنگ و تمدن اسلامی در عهد حکومت ودولت حفصیان

دولت چهار صد ساله حفصى پدیده سیاسى – اجتماعی قرون میانه است که در بسترى از مناسبات سیا سی و فرهنگی شکل گرفت.تحولات کمى و کیفى آموزشى، فرهنگى، علمى که در افریقیه دوره حفصى روى داد، علوم و معارف اسلامى و طب و علوم عقلى؛ چهره اى از فرهنگ دوره حفصى است. تشکیلات ادارى حفصى ها که نمونه کاملی از تشکیلات کلاسیک اسلامی است و کارآمدی آن دلیل برقرارى نظم و امنیت و آرامش در طى مدت مدید حکومت ان ها است.

کنترل رفتار ژیوپلیتیکی اقوام ایرانی جزیره با تاسیس شهرهای خلافتی قرون وسطی

نتیجه فروپاشی ساسانیان ، بحران مرزها وهژمونی اقوام علیه خلافت بودکه با انتقال پایتخت به کوفه ،در صدد استفاده از وضعیت ژیوپلیتیکی جزیره برآمد ،اماخارجی گرایی مزمن در فضای جزیره که در صفین شکل گرفت ان را عقیم کرد . قدرت های بزرگ همواره از موقعیت ژیوپلیتیکی جزیره که سلطه سیاسی خلافت درمصر، شاما ت و اناطولی و بین النهرین جنوبی را تامین می کرد، با شهر سازی و جابجایی اجباری جمعیت استفاده کرده اند. کارگزا ران خلافت نیز، پیرامون نقاط شهری جزیره، فضای حیاتی جدیدی را باتاسیس شهرهایی با نام عربی مانند واسط ،الرصافه و حدیثه ایجاد کردند .

عامل ژئو پلیتیک شهر وتشکیلات ان در نمونه قم قرون وسطی

از جمله واقعیت های جغرافیای سیاسی عملکردمهاجرت و تاسیس شهرو اعمال تقسیمات کشوری و ایجاد تأسیسات عمرانی و تشکیلات اداری و حکومتی واستفاده از نهادهای اموزشی به عنوان عامل ژئوپلیتیکی است. دولت اسلامی که در منطقه وسیعی از جهان قرون وسطی سلطه ییدا کرده بود، از زمان رسول خدا (ص) حاکمیت خود را با تاسیس شهرهایی که نقش اساسی در تعیین جغرافیای سیاسی مناطق فتح شده داشتند، تثبیت نمود واین شیوه رویه ثابت حکام مسلمان در حجاز، ایران، اندلس، مغرب، سند، ماوراء النهر گردید و پارادایم مهاجرت و کسب قدرت بوسیله تشکیلات حکومتی و آموزش، عامل تغییر چهره جغرافیای سیاسی مناطق مفتوحه در سراسر امپراطوری اسلامی شد و واحد جدید جغرافیایی در نقشه جهان پدید آمد که باعث تغییرات ماندگاری در جغرافیای سیاسی جهان شد. پژوهش حاضر به بررسی تغییرات جغرافیای سیاسی در منطقه جبال ایران در قرون وسطی پرداخته است و چگونگی پیدایش شهر در قرون وسطی را در یک شهر اسلامی با پیشینه باستانی بررسی نموده است. شهر قم که در مرکز تحولات منطقه جبال قرار داشت، نمونه تأسیس و توسعه شهر در آغاز دوره اسلامی بوسیله فاتحان و مهاجران است که پیدایش آن با تغییرات ژئوپلیتیکی ماندگاری در جغرافیای جهان اسلام همراه شده است. این شهر که در دوره ساسانی، ایرانو ثارت کواذ، نام داشت در دوره اسلامی بوسیله توسعه آموزش های شیعی و تشکیلات اداری و مهاجرت، نقش محوری در تغییرات ژئوپلیتیکی ایران بدست آورد و نقطه آغاز ژئوپلیتیک تشیع در جهان اسلام شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۶ ، ۱۳:۲۰
همای سعادت

شمس الدین تبریزی

 

  شمس تبریزی که نور مطلق است

  آفتابست   وز   انوار حق    است

  این  نفس  جان   دامنم  برتافتست

  بوی   پیراهان   یوسف   یافتست

 

 شمس بی تردید ، شخصیتی تاریخی است. پیر و پیرو ، مرید ومراد ، شورآفرین و واژگونگر مولانا ،جلال الدین محمد مولوی است. به یک سخن ، شمس ، زایشگر مولوی است. زایشگر تولد دوباره او.

 شخصیت شمس به شدت در هاله ای انبوه از ابهام ، با روایتهایی متضاد بهم در آمیخته است.

 با این وصف ، شمس ، به مناسبت رابطه ی خلاقش با مولوی ، نه تنها یکی از شگفت  انگیزترین شخصیت های تاریخ ادب ایران است ، بلکه ، بی تردید از ابرچهره های حیرت  آفرین ، در نهضت عرفان جهانی ، بشمار می رود.شاید اگر شمس نمی بود ، در حیات روانی مولوی ، هرگز استحاله و جهشی آنچنانی که از وی ابرمرد والایی  بدان سان بی نظیر بسازد ، پدیدار نمی گشت.

ما دیگر هرگز ، ابرانگیزه ای به قدرت خدای گونه ی نفوذ معجزه آسای شمس در تحرک هنری و شور عرفانی مولانا ، در تاریخ روابط انسانی ، نمی شناسیم.

و پذیرشی این چنین ژرف و ستایش آمیز ، از افسون جاذبه ی شخصیتی بدین سان واژگونگر را هرگز در کسی دیگر ، سراغ نمی داریم.آن هم تنها در طول مدتی بس کوتاه ، برای فروشکنی ، پالایش و بازسازی ذهنی شکل یافته ، شخصیتی نقش پذیرفته ، ویراسته و به رهبری پرداخته در طول مدتی کمتر از27 ماه آشنایی ، در 38 سالگی یک مرید ، مولوی و شصت و اند سالگی یک مراد ، شمس تبریزی .

شمس ، همواره در سایه شکوهمندی مولوی ، در پرده ابهام باقی مانده و پیوسته نقش جانبی ، چهره ای فرعی و شبحی اسطوره وار را ، در کنار شخصیت مولوی داشته است.

عشق مولوی به شمس ، شیفتگی ، شیدایی ، شوریدگی حاصل از برخورد این دو ابرمرد ، بی قراری ، دلهره ، حسرت ، امید ، انتظار، پایکوبی ، ذوق زدگی و هراس مولوی ، از بودن یانبودن شمس ، با هیچ معیار محبت ، با هیچ نصاب عشق ، با هیچ میزان سرسپردگی و شیدایی متداول بشری ، با هیچ اصل روانکاوی غربی  با هیچ الگوی پذیرفته شده معمولی در روابط انسانی ، قابل درک ، قابل اندازه گیری ، قابل بررسی و کاوش و درخور ظرفیت فهم و توجه و تفسیر نیست. بلکه یک مورد استثنایی است.

برای وصف عمق شیدایی مولوی و شکوه اعتراف او ، تنها باید به سخنان خود او، به حدیث نفس خود وی از این طوفان ، از این صاعقه ، از این رعد ، از این انقلاب کهکشانی ، از این زایش منظومه جدید ، در بالغ بر سه هزار و پانصد غزلواره و ده ها هزار بیت مثنوی ، گوش فرا داد :

  پیر من و مراد من

  درد من و دوای من !

  فاش بگفتم این سخن :

  شمس من و خدای من !

  کعبه من

  کنشت من !

  دوزخ من

  بهشت من

  مونس روزگار من :

  شمس من و خدای من ...!


عصر شمس

 

شمس ، در آغاز حمله مغول به ایران. ( 616 هجری – 1219 میلادی ) بالغ بر سی و پنج سال داشته است. از این روی ، وی در کمال بلوغ درک خویش  شاهد یکی از بزرگترین ضربه های تاریخ ، بر پیکر جامعه ایرانی ، بشمار می رود.شمس ، فرزند یک عصر اهرمنی است.

او شاهد سقوط امیدها ، انحطاط  ارزش ها ، بی ارجی اعتبارها ، همه گیری یاس ها ، سلطه ی کابوس ها و لگام گسیختگی زورمندان و رواج عوام فریبی های بی بند و بار بوده است.

جهان شمس ، جهان اختلاف ها و تضادها ست. او به هر طرف می نگرد ، تضاد ، تضاد طبقات ، تضاد اقوام و حتی تضاد میان همکیشان و پیروان یک دین می بیند. توانگران مدعی اسلام از همه چیز برخوردارند و مردان راستین در گرسنگی و تنگدستی بسر می برند.

اقتصاد جهان شمس از طرفی ، اقتصاد تورم ، اقتصاد ورشکستگی ، اقتصاد فلاکت ، اقتصاد تنگدستی و گرسنگی و از طرفی دیگر اقتصاد استثمار ، اقتصاد بهره کشی بی سابقه ، اقتصاد احتکار و بی خبری بی شرمانه توانگران و فرمانروایان از محرومیت و فغان درماندگی و فقر بینوایان است.

کوتاه سخن فرهنگ عصر شمس فرهنگی درون تهی است. فرهنگی مفلوک است. فرهنگی زبون از پاسخگویی به مسایل اساسی ، خویش است.

فرهنگی ارتجاعی است ، گذشته ستاست. از آینده و حال ،بیگانه است. فرهنگی نشخوارگر ، نشخوارگر پس مانده های هضم نا پذیر کهن ، فرهنگ تکرار مکررات ، فرهنگ قالب ها و کلیشه هاست ! فرهنگ لفاظی و سوفسطایی گری است.

مهم ترین ، بیماری عصر شمس پس از مشکل اقتصاد بیماری بی ضابطگی ، فقدان نظام اعتبارهای مقبول و معیارهای مورد احترام ، یا به بیانی دیگر آنارشیسم و هرج و مرج ارزش ها و پریشانی رابطه ها بوده است.

عصر شمس ، عصر دروغ واجب و عصر دروغ مصلحت آمیز است ! سعدی این اصل اظطراری را ، در عصر واژگونی معیارها ، حتی به صورت یک فورمول رهایی بخش ، درآورده است و آن را این چنین اعلام می دارد که :

( دروغی مصلحت آمیز ، به که راستی فتنه انگیز ! )  گلستان

احساس لزوم و توصیه سود جویی از اسلحه ی دروغ واجب ، برای دفاع از خود ، همانند لزوم خوردن مردار ، بخاطر رهایی از مرگ ناشی از گرسنگی

از نظر جامعه شناسی اندیشه ، خود نشانه ی خفقان و اظطرار ، و فقدان سلامت و عدالت ، در روابط انسانی یک عصر است.

روشنفکر متعهد اسلحه ی آرمانی دروغ مصلحت آمیز تا آن را بدست ضعیف در برابر قدرتمند دهد و به قدرت دفاع از خویشتن بخشد.

عصر شمس ، عصر معیارهای ناراستین ، عصر باری به هر جهت ، و به هر بها زیستن ، عصر خاموشی های اظطراری ، عصر دروغ گویی های مصلحت آمیز است ! انسان ها جدا جدا از یکدیگرند. از همبستگی های بشری به ندرت خبری نیست. رابطه ها اجباری است. جهان ، جهان سوتفاهم ها و سوتعبیرهاست !

در جهانی این چنین ، ناچار بزرگترین مسئله ،شناخت انسان ها ، معیاری برای برقراری رابطه با آن ها ، ره جویی به اندرون آنان و برقراری ارتباط با آن هاست.

ناچار انسان های دلخسته ، انسان های وانهاده از پیوندها ، انسان های خاموشی گزیده ، بر اثر ناهمدلی ها و ناهمزبانی ها ، تنها متوجه یک داروی معجزه آسا می گردند : داروی اعجازآمیز «عشق» هموارگر همه تضادها ، آرامی بخش همه ناآرامی ها ، مایه وصل همه پراکندگی ها و پریشانی ها .

و از همین جاست که «تصوف» ، اندک اندک ، به ویژه در «مکتب مولوی»، «مذهب عشق » می گردد. و می کوشد به جبران همه ضابطه های از دست رفته ، در روابط مسالمت آمیز انسانی و به چاره جویی همه خشونت ها و پرخاشگری ها ، عشق را جای گزین تمام روابط نا مطلوب انسانی گرداند. و از این روست که مولوی ، در اوج اندوه خود در تنهایی ، از عشق به عنوان «طبیب جمله علت های ما » یاد می کند ، ودست توسل به دامان آن می زند و می گوید :


شاد باش ای عشق خوش سودای ما !

ای  طبیب  جمله    علت های      ما !

ای   دوای  نخوت  و   ناموس   ما !

ای  تو  افلاطون  و  جالینوس  ما !

 

«تصوف» دست کم در برج عاج خیال انگیز خود ، در رویای طلایی خویش ایمان دارد که «عشق» صفا می بخشد. از تعصب ها می کاهد . تضادها را هماهنگ می سازد. ناهمواری ها را ، هموار می گرداند. و سرانجام به آشفتگی ها ، سامان و به نا شکیبایی ها ، پایان می دهد.

«عشق تصوف » ، عشق فردی نیست . عشق انسانی است . انحصاری نیست ایثاری است !

آز جنسی نیست ، شور همبستگی است . تباهی گر نیست ، آفریننده است . رشک آلوده نیست ، پالایش گراست .

شیدایی لیلی و مجنون ، شیفتگی وامق به عذرا ، کشش شیرین به خسرو ، هوس محمود به ایاز ، نیست ! شوق تملک مردی نسبت به زنی ، شور تسلیم زنی به مردی ، گرایش تند غلام باره ای به امردی ، وابستگی بیمار گونه امردی به غلام باره ای ، مهر تب آلود و همگرایانه ی زنی نسبت به زنی ، نیست !

عشق والای انسان ، به انسان است ، به همه انسان ها ! بی تفاوت ، نسبت به سیاه و سفید ، بی تبعیض نسبت به ترک و تاجیک ، همسان نسبت به رومی و زنگ. برابر نسبت به کافر و مسلمان ! کوتاه سخن ، عشق به انسان و جهان و به هر چیز آن است :


  به جهان خرم از آنم

  که جهان خرم از اوست !

  عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست .

 

«عشق تصوف» یا «تصوف عشق» ، پیوندگر همه ی دل ها به یکدیگر است. تعلق پایدار ، به سرنوشت بشر است . پادزهر خشونت است . نوش داروی قساوت است . کیمیای سعادت است ! فرمان آتش بس به همه غرایز ستیزه جوی سبعیت است !

عشق تصوف ، تا بدان جا پیش می رود که صوفی عشق ، به خاطر حیات جاوید همه انسان ها ، و به جای همه آن ها ، آرزوی مرگ می کند . به پاس رهایی ابدی همه توده ها ، از شکنجه احتمالی عذاب گناه ، حتی به جای همه تبهکاران آتش کیفر را ، برای همیشه  ، دربست جان می خرد !

این عشق تصوف است ، انسانی ترین ، با شکوه ترین ، لطیف ترین و پاینده ترین عشق ها.

«تصوف عشق» نور امیدی است که در تیره ترین ادوار تاریخ پریشانی های این سرزمین ، دردمندان راستین ، سوته دلان مهرآیین ، آن را ، از گوشه ی کاشانه های فقر ، از زاویه ی خانقاه ها ، پرتوافشان کرده اند.

این ، تقدیم معیاری است ، برای تنظیم روابط از هم گسیخته خود باختگان ، به خود وانهادگان ، دلخستگان و از دست رفتگان . جهادی است سترگ ، برای «اعاده ی حیثیت به انسان !»

یعنی درست همان پادزهری که امروز ، ما نیز، در روابط مسموم انسانی خود، بیش از هر زمان ، ناشکیبانه ، عمیقانه ، بدان نیازمندیم !

«بشر عصر شمس» تنهاست ، انسانی جداست . جدا از انسان هاست.جزیزه ای شناور و توفان زده ، در گرداب رویدادهاست .

شمس شاهد اندوه بار این تنهایی ، این وانهادگی ، این پیوند گسستگی و این جدایی دردناک انسان های عصر خویشتن است .

« آخر چرا جدااند ، آدمیان ؟ ! » ( از مقالات شمس )

تصوف عشق ، تصوف جمع است ، نه انفراد !

تصوف عشق آیین گوشه گیری نیست ، مذهب مردم گریزی نیست ، ریاضت درخلوت نیست ، چله نشینی نیست . تصوف زندگی در میان مردم است. زیستن برای آنان است . تصوف چله شکن ، تصوف « توده گرا» ست .

«شمس» از این تصوف سخن می گوید . از عرفان اجتماعی ، از سوسیالیسم محبت ، و از عشق به همزیستی ، یادآور می شود.

«زاهدی بود ، در کوه ! او ، کوهی بود ، آدمی نبود ! اگر آدمی بودی ، در میان آدمیان بودی ، که فهم دارند و وهم دارند و قابل معرفت اند ، در کوه چه می کرد ؟

آدمی را با سنگ چه کار ؟!

میان باش و تنها ! ...

نهی است از آن که به کوه ، منقطع شوند ، و از میان مردم ، بیرون آیند ، و خود را در خلق انگشت نمای کنند . » ( مقالات شمس )

شعر ، موسیقی ، رقص ، در «تصوف عشق» ، وسیله است ، نه هدف !

وسیله تلطیف عواطف ، سبب کاهش خشونت هاست .

« تصوف عشق » باید با یاس ها ، چیکار کند . از این رو به شور، به هیجان

به شادی ، و به پای کوبی های دسته جمعی ، نیازمند است .

و بدین سان شمس ، در عصر پریشانی ضابطه ها ، در رابطه ها ، نخست تصوف عشق را – مردم گرایی ، دلجویی از ستمدیدگان را - «وظیفه آرمانی» خویش می شناسد . و آنگاه پیش از هر چیز، اصلاح رهبران ، نه پیروان را « رسالت اساسی » خود می داند . برای پیاده کردن « طرح تصوف عشق » ناچار باید نخست به انتخاب ، به تربیت و اصلاح طبقه متوسط از رهبران و راهنمایان ، همت گماشت . « شمس » خود را ، ابر رهبر این رهبران و راهنمایان می شناسد نه رهبر مستقیم توده ها :

« مرا ، در این عالم ، با « عوام » ، هیچ کاری نیست ! برای ایشان نیامده ام.این کسانی که راهنمای عالم اند ، به حق انگشت بزرگ ایشان می نهم »

( مقالات شمس )


نحوی گری – سوفسطایی گری در عصر شمس

 

سوفسطایی گری ، سودایی حرف است .مظهر بیمار گونه ی فرهنگی فرسوده و سترون است . سوفسطایی گری لفظ پردازی است . بدیگر سخن ، بیهوده گویی و تهی گری ، در عین نغز نمایی است .قربانی کردن معنی بخاطر لفظ ، فورمالیسم ادبی ، سطحی گری ، ظاهرپرستی ، تجمل دوستی ، گرایش به تشریفات مصنوعی و پرتکلف در بیان است . کوتاه سخن ، سوفسطایی گری فرهنگ الفاظ است ، نه فرهنگ معانی .

ایرانیان پس از قبول اسلام و پیروزی عرب ، ناچار از آموختن زبان عربی شدند ، زیرا از زمان عباسیان ، عموما مشاغل نظامی به ترکان و مشاغل کشوری و فرهنگی به ایرانیان اختصاص یافت . از این روی ، ایرانیان به فراگرفتن دقیق زبان عربی ، همت گماشتند . نخستین کتاب جامع دستور زبان عرب – الکتاب – بوسیله « سیبویه » ( 180 هجری ) یک ایرانی از اهالی فارس ، تدوین گشت . در سده های نخستین اسلامی ، غالبا هر ایرانی هوشمند کوشیده است ، تا در عربی تبحری حاصل نماید .

ضمنا با پیشرفت فرهنگ اسلامی اندک اندک پرداختن به زبان عربی ، به ویژه صرف و نحو و لغت آن ، جنبه تخصصی یافت . « تخصص در نحو » « تعصب در نحو » ، و قشری گری در« نحوی گری » را دامن زد .

« نحوگران » ، انسان ها را بنا به تسلط آنها به زبان عربی ، ارزیابی

می کردند . تا جایی که تا همین نیم قرن گذشته ، ادوارد برون ( 1926 -1862 ) ایرانشناس نامی ، مشاهده کرده بود که در ایران ، علم یعنی عربی دانی ، عالم یعنی عربی دان ، و بیسواد یا بی شعور ، یعنی کسی که عربی نمی داند .

در هر حال ، این فاجعه ای ملی و فرهنگی است که ایران ، در برابر پیروزی فرهنگی زبان عربی ، پیوسته ، حتی تا به امروز ، همچنان گرفتار آن بوده است . و « تصوف عشق » آگاه و نا آگاه متوجه آن شده است و در ترمیم آن نیز صمیمانه نیز کوشیده است .

« سعدی » ، خاطره ای دارد که خود به زبان طنز نقدی بر نحوی گری ، بی مایگی و نازایی فرهنگ تکرار مکررات و « عرب زدگی » عصر وی بشمار می رود . سعدی می گوید :

« سالی محمد خوارزمشاه ، « ختا » برای مصلحتی « صلح » اختیار کرد . به جامع کاشغر درآمدم . پسری دیدم در غایت جمال ، و نهایت اعتدال ...

 « مقدمه نحو « زمخشری » در دست و همی خواند :

-ضرب زید ، عمروا ، و کان متعدی عمروا ! ( زید ، عمرو را زد و عمرو مفعول ، مورد تعدی قرار گرفته است ! )

گفتم :

-ای پسر ! خوارزم و ختا صلح کردند ، و « زید » و « عمرو » را ، همچنان  خصومت باقی است  ؟ ...»

نیش طنزآلود « سعدی » ، در این خاطره ، متوجه « نحو» و روش تدریس و فرهنگ درون تهی زمان خویشتن است . در جایی که زبان مادری مردم

« فارسی » است ، « دانشجویی» ، راه می رود و طوطی وار ، قواعد نحو را تکرار و از بر می کند . درس او ، تلقین تجاوز و کتک است : زید ، عمرو را می زند . عمرو ، توسری خورده ی مفعول است ! مثال درس نحو ، شاهدی از جهانی ستمباره است . و بدین سان ، دانشجوی نحو کاشغر ، سخنگوی نسل هایی از طلاب سرگردان ایران می گردد . آیا نقد سعدی از فرهنگ زمان خود ، همچنان ارزیابی از فرهنگ زمان ما ، بشمار نمی رود ؟

تنها با این تفاوت که اینک عربی  می رود ، تا جای خود را به انگلیسی واگذارد . « شمس » با وجود تسلط بر زبان عربی  و ستایش آن ، فارسی را ، آشکارا برآن ترجیح داده است .

« و زبان فارسی را چه شده است  ؟! بدین لطیفی و خوبی ، آن معانی و لطایف که در فارسی آمده است ، در « تازی » نیامده است ! »

« زهی قرآن پارسی ! زهی وحی ناطق پاک » ( مقالات شمس )

در هر حال  ، یکی از رنج های روشنفکرانه ی  شمس ، مشاهده موج لفظ گرایی و نحوی گری افراطی ، بجای پرداختن به معارف مشکل گشای بشری در عصر خویشتن است .

« اندیشمند » ، اصولا زبان را ، برای بیان احساس و اندیشه خویش ، بعنوان یک وسیله ارج می نهد . « هنرمند » و « اندیشمند خلاق » ، عموما قالب شکن ، و بی اعتنا به سبک معماری سخن است . در نظر او ، عموما « شکل ، تابع محتوی است » ، نه محتوی تابع شکل سخن ! از این رو پیکار شاعر و نحوی ، پیکاری جاوید جلوه می کند ، این پیکار ، و این دشواری همواره ، در « برزخ دو عصر » ، در کشاکش دو جهان بینی ، در برخورد آرمانی دو مکتب ، بیش از هر زمان ، و آشکارتر از هر دوران ، دیده می شود . شمس در بزرخ دو عصر در تنگنای سکرات یک نظام رو به مرگ ، و فشار زایش عصری هول انگیز ، در دوره ی انتقال خونین ایران از دست عمال چپاول گر بغداد عباسی ، به چنگ دست نشاندگان همسان سران مغول ، احساس رسالت می کند : رهبران و روشنفکران خودکامه در خواب غفلت اند. باید آنان را بیدار کرد . باید با سوداگران سیاه سخن ، با فورمالیسم حاکم ، با لفظ گرایی های علمای ظاهر ، با قالب ستایی های دوران تهی نحویان ، با شعار پرستی های سودجویانه ی فقیهان ، با لفظ بازی هراس انگیز واعظان ، با ظاهربینی های مفسران و حدیث شناسان ، به پیکار برخاست و توده های بی سلاح را در برابر آنان مجهز ساخت !

« مولوی » وارث بزرگ پیکار ضد فورمالیسم ، ضد سوفسطایی گری ، فرهنگ زدایی ، پالایش فرهنگی ، و بازگشت به واقعیت و مفهوم گرایی در «مکتب شمس » است .

« مولوی » در اوج خلاقیت شاعرانه ی خود ، می خواهد هرگونه قید و بند مزاحم را از دست و پای اندیشه ی خود بگشاید ، در « مثنوی » این گونه آشکار می سازد :


  قافیه اندیشم و دلدار من .

  گویدم ، مندیش

  جز ، دیدار من

  لفظ و وزن و قافیه

  برهم زنم !

  تا که بی این ، هر سه با تو دم زنم .

 

 و در « دیوان  شمس» ، « مولوی » ، همچنین نیاز به قالب شکنی و رهایی از داربست ها و پای بندها را در سخن ، این چنین ابراز می دارد :

 

   رستم از این بیت و غزل ، ای شه و سلطان ازل !

   مفتعلن مفتعلن

   مفتعلن ، کشت مرا !

   قافیه و مغلطه را ، گو همه سیلاب ببر!

   پوست بود ، پوست بود

   در خور مغز شعرا ! ...

 

راز همبستگی ملت ایران را ، در تمام دوره های پریشانی ، آشفتگی ، پراکندگی و جدایی  هایش ، در مهر ورزی همه به پارسی باید جستوجو نمود. در تمام گروه های مختلف ، و حتی مخالف یکدیگر ، از سردار ، پادشاه ، حاکم اسماعیلی ، حجة الاسلام ، شاعر ، موافق و مخالف دین اسلام ، افراد با نفوذ و ارزنده ای ، در علاقمندی به زبان فارسی ، به لزوم فارسی گویی و فارسی نگاری برای توده ها ، دارای اتفاق نظر و وجه مشترک بوده اند.

اینک ، در این میان ، « تصوف عشق » ، بویژه در مکتب مولوی و شمس ، از این وابستگی و تابعیت فارسی از عربی ، آشکارا رنج برده و در نقد عربی زدگی ، و نحوی گری ، و کسب استقلال برای زبان فارسی ، بی پروا کوشیده است.

پیکار معنی جویی و لفظ پردازی ، نبرد واقعیت گرایی و ظاهر پرستی ، ستیز « رئالیسم » و « فورمالیسم » ، در « مکتب مولوی » ، در ماجرای برخورد « نحوی و کشتیبان » نقاب ملاحظه از چهره بیک سو می زند .

بخاطر سفر دریا ، مردی نحو به کشتی می نشیند . پس از ورود به کشتی بلافاصله ، بیماری فضل فروشی بی امانش ، صحن کشتی را ، به صحنه ی جدل نابهنگام تبدیل می سازد. نحوی با غرور از کشتیبان می پرسد :

-تو هیچ  نحو ، خوانده ای ؟

کشتیبان با شکسته دلی و آزرم ، اظهار می دارد که :

-نه ، نخوانده ام !

نحوی ، پیش داورانه و بی رحمانه اظهار می دارد که :

-پس « نیمی از عمرت » برفناست !

کشتیبان افسرده دل ، لب از سخن فرو می بندد . لیکن چیزی نمی گذرد که بادی مخالف ، کشتی را به گردابی هول انگیز فرو می افکند . این زمان ،

دیگر ، « لفظ » - تنها قدرت نحوی – به کار نمی آید. نوبت عمل است !

کشتیبان از نحوی می پرسد که :

-هیچ شنا می دانی ؟

-نه !

-پس « تمام عمرت » برفناست !

آن یکی نحوی ، به کشتی در نشست !

رو به کشتیبان نهاد ، آن خود پرست !

گفت :

-هیچ از نحو ، خواندی ؟

گفت :

-لا

گفت :

-نیم عمر تو ، شد در فنا ؟

دل شکسته ، گشت کشتیبان ، زتاب !

لیک آن دم خامش از جواب !

باد کشتی را ، به گردابی فکند !

گفت کشتیبان ، بدان نحوی ، بلند

-هیچ دانی ، آ ، شنا کردن ؟ بگو!

گفت :

-نی ، از من تو سباحی مجو !

گفت :

-کل عمرت ای نحوی ، فناست !

ز آنکه که کشتی ، غرق در گرداب هاست !...

 

 

عرفان درون

 

« عرفان » ، پیش از آن که « برونگر » باشد ، « درونگر » است! «هدف»

اساسی عرفان ، « نوسازی انسان » و معیار بخشی به وی ، در تنظیم رابطه های خود ، با خویشتن و با دیگران است . عرفان ، یک اعتراض ، و در عین حال ، یک پیشنهاد است . از این روی عرفان ، مولود دوره ی دفاع و ایمنی نیست .بلکه زاییده ی عصر نا ایمنی ها و سنگدلی ها، آشفتگی ها،نابسامانی ها و بی ضابطه گی ها ، در روابط انسانی است . کوتاه سخن ، عرفان ، یک نوع تلاش « بهزیستی » است با مقدماتی ویژه ، و آموزش های خاص ، نه بیشتر و نه کمتر!

عرفان « انسان سالار » است . انسان را موجودی « اصیل » با اراده ی خلاق ، خودیار ، خودساز و دگرگونگر خود و پیرامون خویش ، می شناسد.از نظر تصوف عشق ، انسان ، تنها موجودی است که می تواند خویشتن را تغییر دهد ، نوسازی کند ، شکوفان سازد ، و حتی از خود فراتر رود ، . از غبار هستی درگذرد . انسان ، یکسره تابع عوامل بیرونی نیست . بلکه بیشتر از درون خویش الهام می گیرد .

از این روی ، مهمترین اصل ، در عرفان اسلامی ، به ویژه در تصوف عشق

« انسان شناسی » یا برای هر فرد ، « شناخت خویشتن » است.

 

خویشتن شناسی درعرفان

 

فرضیه خویشتن شناسی تصوف ، بیشتر از دو چشمه ، الهام است :

1-از قرآن

2-از تجربه ی شخصی ، و درون بینی عارفان بزرگ !

« قرآن » ، درباره ی نهاد ، و درون آدمی ، همانند روانکاوی ، « نظریه ای سه بعدی » را مطرح می سازد . بنابر نفس شناسی قرآن ، شخصیت آدمی یا روح انسانی ، از سه بعد ، یا سه گونه نفس تشکیل شده است :

1-نفس مطمئنه .

2-نفس لوامه ، ملامت گر یا وجدان اخلاقی .

3-نفس اماره یا وسوسه گر به بدی .

« تصوف اسلامی » از جمله « شمس » ، عینا همین تقسیم بندی قرآنی را از نفس های سه گانه ، در درون آدمی ، پذیرفته است .

بنابر نظر قرآن ، « نفس مطمئنه » ، عالی ترین نفس ، « نفس لوامه » ، نفسی نیکو و « نفس اماره » نفسی « شرور » است که باید مهارش کرد .

« تضاد انسان » ، از نظر قرآن و عرفان ، ناچار ، تضادی بنیادی ، درونی و ناچار همیشگی است .

در مورد دوم ، روانشناسی تصوف ، از « تجربه ی درونی » ، از منبع درون بینی عارفان بزرگ پر بار است .

غوغا گر درون « حافظ » خسته دل و به ظاهر خموش را ، امروزه کم و بیش همه می شناسند :


  در اندرون من خسته دل ،

  ندانم کیست !

  که «من» ، خموشم و

  «او»

  در فغان و در غوغاست !


 « ابوسعید ابوخیر » پی آمد خودکاوی خویشتن را چنین عرضه می دارد :


  گاهی چو ملائکم

  سر بندگی است !

  گه چو حیوان

  به خواب و خور ، زندگی است !

  گاهم ،

  چو بهائم ، سر درندگی است !

  سبحان الله

  این چه پراکندگی است ؟!


 « تصوف عشق » به نظر می رسد که از نفس کشی تصوف زهد دست فرو می شوید ، و به « همزیستی مسالمت آمیز با نفس » تن در می دهد !

« پیکار با نفس » ، بخاطر مهار آن ، نه تباهی مطلق آن ، « جهاد اکبر مولوی » است . « مولوی » به دشواری این پیکار و عدم امکان مهار مطلق نفس این چنین تصریح می کند :


  می گریزم ،

  تار گم جنبان بود !

  کی گریز از خویشتن ، آسان بود ؟

  نه به هند است ایمن و

  نه در ختن ،

  آنکه نفس اوست ، خصم خویشتن !


 « شمس » نیز غواص چالاک درون خویشتن است . پذیرش « نفس» به عنوان یک رکن اساسی در حیات بشری – رکنی که آن را نیز حقی است ، و بشر را نسبت به آن تکلیفی است . در « مکتب شمس » ، از همان آغاز شهرت او در « قونیه » شناخته شده است .           « شمس » به « پیکار بیهوده با نفس » اعتقاد ندارد .

 

انسان سالاری

 

 تصوف عشق ، به ویژه مکتب شمس را،مکتب انسان سالاری معرفی نموده ایم

روی گردانی از متافیزیک ، اعراض از پژوهش در فراسوی انسان و طبیعت سرانجام گریز از خدا ، و انسان گرایی را ، در جهان نگری های بزرگ از ویژگی های آیین بودا به ویژه شاخه ی بودایی « زن » می دانند . در هر حال تصوف ایران ، چه از « تصوف بودایی » متاثر شده باشد ، و چه نباشد ، در آن نیز ، رگه ها ، یا حتی امواجی از « خدا گریزی » ، یا دست کم – اگر نه خدا گریزی – به طور مسلم انسان گرایی و انسان سالاری ، دیده می شود .

تصوف در انسان گرایی خود ، عموما با ظرافت ، عمل کرده است . اما نظام خلافت ، تندی و خشونت را در برابر انسان سالاران ، در پیش گرفت .

« تصوف » با شهادت حسین بن منصور « حلاج » در 309 هجری به فرمان المقتدر، نوزدهمین خلیفه عباسی ، نخستین قربانی مذهب انسان سالاری خویش را تقدیم داشته است . پس از حلاج ، اعدام « عین القضات همدانی » (525 – 429 هجری ) در سی و سه سالگی در همدان ، به جرم الحاد واسلام گریزی و اعدام شهاب الدین یحیی  « سهروردی » ( 587 – 549 هجری ) در سی و هشت سالگی در حلب ، نشان داد که روزگار در طول سه قرن ، برای انسان گرایان ، به هیچ روی تغییر نکرده است .

از این روی ، هنرمندان انسان گرای ، درس خود را ، از این قربانی ها گرفتند و زبان از صراحت باز پس کشیدند ! نبرد شیوه ی مستقیم سخن گویی در رویارویی حریف را رها کردند ! و بدین سان در نبرد چریکی عرفان ، شیوه فراسویی ، و من غیر مستقیم شبیخون شعر به آرمان حاکم ، جنگ ایدئولوژیکی سخن هنرمندانه ، رازگرایی ، کنایه سرایی ، باطنی گری و تقیه – یعنی تمام آنچه را که هم امروز « برتولت برشت » ( 1956 – 1898 ) برای بسیاری از جامعه ها ، و نبرد با پاره ای از نظام ها توصیه می کند همه را ، به زیباترین شکل ها ، و پر شکوه ترین رنگ ها ، آغاز کردند . نبردی که خداوندان آن ، حماسه ی رزم بزرگ خویش را ، بزم گونه ، به تمام زوایای زندگی مردمان گسترش دادند و قدرت فنی خود را در کارگردانی سخن بنا به دلخواه ، به اوج کمال شکوفایی ، ذوقی و ظرافت ممکن ، ارتقا بخشیدند!

دیگر به جای « انا الحق گویی صریح » منصور و « سبحانی ما اعظم شانی»

( زهی من ، چه والاست شان من ! ) « بایزید » ، می بینیم ، ابرسالار پیکار آرمان انسان گرایی ایران – مولوی در مثنوی و دیوان شمس – بدین گونه اعلام نبرد شیوه می کند که :


  خوش تر آن باشد که سر دلبران

  گفته آید ، در حدیث دیگران !...

  بشنوید ای دوستان ، این داستان

  خود حقیقت ، نقد حال ماست آن !


« شمس » ، بی شک یک انسان گراست . اما نگران است که مبادا ، وجود یک عده دوستان نادان ، و ابراز احساسات تند ، بی لگام ، و نا بهنگام مشتی بی خبر از حقیقت « انقلاب فرهنگی عرفان » و ناشیگری های نا شکیبانه ی گروهی ناپخته  و نا آشنای به لزوم ظرافت و دقت در شیوه ی پیکار ، رنج سه سده میراث گرانبار « سر اعظم » و کتمان بزرگ عرفان را بر باد دهد . شمس به بررسی اشتباهات تاکتیکی و نبرد شیوه رزمندگان تند و بی پروای پیشین عرفان می پردازد . و به ظاهربینان نعل وارونه می زند که :

1-« منصور را ، هنوز ، روح ، تمام جمال ، ننموده بود . و اگر نه « انا الحق » چگونه گوید . » ( مقالات شمس )

« شمس » محتاطانه ، پیرو دو شیوه ی کاملا متضاد است :

1-ظاهری گری : یا تظاهر به متابعت از شرع و تبلیغ لزوم حفظ آن .

2-باطنی گری : یا تقیه و پنهانکاری بر خلاف نظام حاکم بخاطر سقوط آن ، و یا دست کم کاستن از سخت گیری های آن برای تحقق « مدینه فاضله انسان سالاری » .

« شمس » ماهرانه و آگاهانه ، نوآموز مکتب خود را ، برای رازگرایی ، برای پذیرش باطنی گری ، برای ورود به فراسوی ظاهر خود ، آماده می سازد .

« انسان » ، در نظر شمس مظهر و یا حتی خود « جهان اکبر » است . آنچه در عالم و موجودات هست ، همه در آدمی یافت می شود . وآنچه در آدمی یافت می شود ، در آنها ، وجود ندارد . آدمی خود گنج خویشتن است . و گنج گمشده را باید تنها در خود بجوید ، نه در بیرون از خود :

1-« نگویم ، خدا شوی ! کفر نگویم ! آخر اقسام نامیات ، و حیوانات و جمادات ، و لطافت جو فلک ، این همه در آدمی هست ! و آنچه در آدمی هست در این ها نیست !

خود « عالم کبری » ، حقیقت ، آنست ...

زهی آدمی که هفت اقلیم ، و همه ی وجود ، ارزد. » ( مقالات شمس )

« انسان » ، در زبان شمس ، مظهر بشریت ، مظهر جامعه انسانی است ، نه فرد آدمی . بدین ترتیب ، هنگامی که شمس می گوید بشر را ، هر مشکلی که هست از خود اوست، به بیان دیگر می گوید ، مسائل جامعه ی بشریت ، در خود اوست . دشواری از جامعه انسانی است . و جامعه ، خود نیز باید مسائل خویشتن را باز گشاید! بیرون از خویشتن – از قضا و قدر ، از آسمان ، از متافیزیک ، از خداوند – حل مشکلی را نخواهد. نه خدا ، و نه شیطان را مقصر شناسد . بیرون از آدمی ، خارج از جامعه ی بشری مسئله ای نیست . تضادها ، همه در درون جامعه است . و انسان خود باید مشکل گشای خویشتن باشد .


  بیرون ز تو نیست ، هر چه در عالم هست !

  از خود بطلب ، هر آنچه خواهی  که تویی  !  


  منابع تحقیق :


  خط سوم ، دکتر ناصر الدین صاحب الزمانی


  مقاله ای از دکتر ناصر الدین صاحب الزمانی


  گزیده ای از ادب فارسی ، علی اصغر خبرزاده


  سایت ویکی پدیا


  استاد محترم : محمدرضا شهیدی پاک

 

  دانشجو : هما سعدآبادی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۶ ، ۱۳:۰۴
همای سعادت